زیبا گل |
مَـی (به فتح میم)، عبارتی است که در اشعار بلند حافظ زیاد دیده می شود. البته تعابیر دیگری چون باده ، شراب، دختر رَز (کنایه از شراب) نیز ناظر به همین معناست. تلاش نگارنده بر آن است تا مفهوم مَی را از لسان غیب او جویا شود. دی عزیزی گفت حافظ میخورد پنهان شراب / ای عزیز من، نه عیب ، آن به که پنهانی بـُوَد! شاید در ادامه ی جواب آن عزیز باشد که حافظ برآشفته و می گوید: برو معالجه ی خود کن ای نصیحت گو / شراب و شاهد شیرین که را زیانی داد ؟ یا در جایی دیگر چنین می سراید: من و انکار شراب این چه حکایت باشد / غالباً این قدرم عقل و کفایت باشد. یـــــا: شراب بی غِش و ساقیِ خوش دو دام رهند / که زیرکان جهان از کمندشان نـَـرَهَـند. و یـا : در مذهب ما باده حلالست ولیکن / بی روی تو ای سرو گل اندام حرامست. باید دید این چه دامی است که زیرکان جهان به حکم عقل و کفایت در آن گرفتارند و نوشیدنش - در مذهب او - بی حضور آن سرو گل اندام حرام!؟ اگر از حضرتش پرسیده شود،که چرا در پی جام است؟ شاید جوابش اینچنین باشد: بشارت بـَر به کوی می فروشان / که حافظ توبه از زُهدِ ریا کرد. به حق از کسی که "در منزل جانان"،دغدغه ی روز رستاخیز دارد و هر لحظه در گوشش"جَرَس فریاد می دارد که بربندید محملها"،نباید انتظاری جز زهدِ راستین داشت. "گر مسلمانی ازین است که حافظ دارد / آه اگر از پی امروز بـُوَد فردایی" البته او تنها به جامی از این مَی قانع نیست و در پی رودی از شراب است تا کشتی خود را در آن به سرمنزل مقصود رساند: بیا و کشتی ما در شَط شراب انداز / خروش و وَلوَله در جان شیخ و شاب انداز سئوال دیگر اینکه آن مستی چه اندازه دوام می یابد؟ به هیچ دور نخواهند یافت هشیارش / چنین که حافظ ما مست باده ی ازلست دیگر شیخ شورانگیز شیرازی-سعدی علیه الرحمة-نیز در این زمینه گفته ای زیبا و شنیدنی دارد: {چنان مستم که پنداری نماند امید هشیاری / به هُش بازآمدی مجنون اگر مست شرابستی} در واقع اگر او مستِ شرابِ کوته اثر ظاهری می بود ، مستی اش دوام ِدائمی نداشت، حال آنکه او خود را مست از باده ی الست می داند و دوامش را ابدی. خرّم، دل آنکه همچو حافظ / جامی زمی الست گیرد. مولانا نیز در دیوان شمس، خود را چنین مستی می خواند: من باده ی نیستی چنان خوردستم / کز روز ازل تا به ابد سرمستم. باید دید این می ِصافی و گنجِ وافی را حافظ ،چگونه به دست آورده است؟ بیار می که چو حافظ ،هزارم استظهار / به گریه ی سحری و نیاز نیم شبیست. و : هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ / از یمن دعای شب و ورد سحری بود. و در پایان چنین می توان گفت که: حدیث عشق زحافظ شنو نه از واعظ / اگر چه صنعت بسیار در عبارت کرد! [ دوشنبه 87/10/2 ] [ 12:14 صبح ] [ باغبون ]
[ نظر ]
|
|
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : night skin ] |